چقدر اینجا خاک خورده...چندین باره دارم خودمو متقاعد میکنم که یک وبلاگ جدا بسازم و خودمو مجبور کنم ک حداقل روزی یک پست بزارم.اوایل مهر که بیشتر چنل ها درباره پنلر مینوشتن،یادم میاد یکی از عادت هایی که میشه تمرین کرد این بود که روزی یک خط درباره اوضاع اون روز و احوال خودتون بنویسید.ولی متاسفانه وقتی حرفا در انبار دل انباشت میشه،ادم نمیدونه اول باید کدومو بیاره بیرون و بگه.
چند روز پیش که بیرون بودم،منظره خیلی جالبی دیدم.توی تاکسی بودم و دو تا سرباز در حال عبور از خیابون رو دیدم.به فاصله شاید 20 متر جلوتر هم یه اداره انتظامی بود.بنظر 18 تا 20 ساله نبودن.و خب دیدم یکیشون داره تند تند سیگار میکشه تا زودتر خاموشش کنه :) من تا حالا سربازی که سیگار بکشه رو ندیده بودم.اگر دوربین داشتم حتما از اون صحه عکس قشنگی از کار در میومد.
به فاصله دو هفته میشه که کتاب چای نعناع رو دارم میخونم.البته پیوسته نمیخونم.اگر مجالی بشه یه ناخونک بهش میزنم.چون بنظرم سفرنامه ها اونقدر پیوستگی ندارن که بخواد فراموش بشه.اخرین جایی که خوندم طنجه بود و عجب جای قشنگیی.قبلش درباره کازابلانکا و اسم اصلیش و کلا شهرش نوشته بود.اسم اصلی کازابلانکا دارالبیضا یعنی خانه سفید است.و نکته جالب تر اینکه اقای ضابطیان میگه انگار مردم اونجا اون فیلم رو ندیدن و از هرکی توی شهر نشون اون کافه معروف توی فیلم رو میخاد،کسی چیزی نمیدونه.تا اینکه میرسه به جایی که یک فرد امریکایی بخاطر عشقش به این فیلم خودش این کافه رو توی کازابلانکا زده.از مسجد حسن ثانی هم نوشته. من تا حالا نه دیده بودمش و نه درباره اش خونده بودم ولی بعد دیدن عکسش باید بگم در نوع خودش شاهکار معماری بزرگیه و همچنین موقعیتی که مسجد رو اونجا ساختن بینظیره.خوبی این سفرنامه اینه که فقط جاهای قشنگ شهر و خوراکی ها رو نشون نمیده و جاهای تاریک و و اقعیت شهرها که خیلی وقت ها یه توریست اون ها رو نمیبینه رو هم به تصویر میکشه.این اولین سفرنامه ایی که میخونم و باید بگم علاقه مند به خوندن سفرنامه شدم :)