+اولین چیز اینه که از جایی که الان وایستادی چقدر راضی هستی؟من هیچ وقت بهش فکر نمیکنم.همیشه بردداشت ذهنیم اینه که یه سنگی جلو پاهام افتاده و من باید به بهترین نحو در حد خودم ببرمش بالای کوه.حالا هرچقدر سخت.بعد جنگیدنای پی در پی توی زندگی سعی کردم به چیزی که برام رقم خورده راضی باشم.زیاد فکرشو نکنم اگه فلان طور بود اینطوری نمیشد.همیشه دلیل برای ناراضی بودن هست ولی رضایت فعلی به شرایط بهترین راه قانع کردن درون است.این به معنی دست کشیدن از رسیدن به موقعیت بهتر نیس.فقط اشوب درونی رو کمتر میکنه.از سر و کله زدن با خودت یخورده دست میکشی و میتونی عاقلانه تر در حال تصمیم بگیری.
+چند وقته ک به درختای انار تو حیاط بغلی نگاه میکنم.بیشترش ترک خورده و نارسه.هر دفعه که بهشون نگاه میکنم این اسمو میزارم واسشون:انار ترک خورده دلم.زیاد باحال نیس ولی از اولین باری ک دیدمشون اینو ساختم تو ذهنم.چیز زیادی تا بهار نمونده ولی اون انارا هنوز همون قدر محکم ولی ترکیده به درخت چسبیدن.

+این روزام شبیه یک بطالت تکراریه.نه خوشم میاد نه بدم میاد.از خوندن و شنیدن و دیدن خسته ترم.یادمه یکی بهم گفت از روی نوشته هات میفهمم چقدر خسته ایی.نمیدونم.ولی حتما خیلی واضحه که میشه فهمید.حتی در شاد ترین حالت درونی هم خسته درونم شاد نمیشه :))
+امروز صبح یه اهنگ بیکلام پیدا کردم ک نمیدونم مال کیه.اصلا یادمم نمیاد از چه جایی گیر اوردم چون بشدت خابم میومد.ولی یه حس خاصی داشت.چون دقیقا منو یاد همون انارای ترک خورده دلم میندازه
Anarbanoo